جدول جو
جدول جو

معنی خشکه باد - جستجوی لغت در جدول جو

خشکه باد
باد گرمی که موجب خسارت به اراضی شود و به باد سام نیز معروف
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

قسمتی از مجرای قنات که آب از کف و دیوارۀ آن تراوش نمی کند و فقط برای عبور آب کنده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانه باد
تصویر خانه باد
در علم نجوم کنایه از برج میزان، برای مثال سنبلۀ چرخ را خرمن شادی بسوخت / آتش خورشید کرد خانۀ باد اختیار (خاقانی - ۱۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
دهی است از دهستان گرمسیر شهرستان اردستان، واقع در 24 هزارگزی شمال خاور راه اردستان و 2 هزارگزی شمال باختر اردستان به کاشان، محصول آنجا غلات و پنبه و کرچک و منداب و شغل اهالی زراعت و راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
باد شدید، باد سخت وزنده، طوفان:
چو طوفان کند شاه باد نهیبش
شود دفتر نه فلک جمله ابتر،
محمدقلی (از بهار عجم)
داماد شاه، (ناظم الاطباء)، اما جای دیگر دیده نشد، و محتمل است که تصحیف شدۀ شاه داماد باشد
لغت نامه دهخدا
(نَ/ نِ یِ)
بادگیر. عمارت تابستانی. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بادخانه، مثلثۀ هوایی یعنی برج جوزا و میزان و دلو. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (شرفنامۀ منیری) ، کنایه از برج میزان است که بعقیدۀ منجمین از بروج هوایی است و رسیدن شمس در برج میزان اعتدال خریفی است:
سنبلۀ چرخ را خرمن شادی بسوخت
کآتش خورشید کرد خانه باد اختیار.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه که در 18 هزارگزی شمال خاوری دیزگران و 4 هزارگزی خبگیزه واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 170 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود خانه محلی. محصولش غلات، حبوبات، لبنیات و توتون. شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه و گلیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: چشمه ای است در جبال بارز کرمان که از او بخار متعفن خارج شود و چون حیواناتی از قبیل طیور و مار و هوام از آنجاعبور کنند بمیرند’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 230)
لغت نامه دهخدا
(خُ کَ / کِ)
کارنو در کندن قنات، حفر قنات در قسمتهای خشک آن، مقابل آب ده. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ / بُ رو رَ تَ)
جیرۀ نوکران خام نه پخته دادن. (از لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی) ، جیرۀ نوکران را نقدی دادن بدون طعام و لباس. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ کَ / کِ)
بقول. حبوب. اثمارخشک. مقابل تره بار. خشکبار. رجوع به خشکبار شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی است در سبزوار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
بادزن کلان که به حلقه های سقف وغیره آویزند و این در ولایت هندوستان مرسوم است و هردو را به عربی مروحه خوانند و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته. (آنندراج). بادزن. مروحۀ کلان. (از ناظم الاطباء). بادکش. (یادداشت بخط مؤلف) :
کجا بر در خانه ای ایستاد
که چشمش نزد طعنه بر خشت باد.
قدسی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
درخت بید وقتی که خشک شده است. کنایه از هر چیز پژمرده و خشک شده:
ز باغ خاطر من خواه تازه نخل سخن
ز خشک بید هر افسرده ای چه آری یاد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ)
نوعی از علاج زخم که زخم را بدون بستن دوای تر علاج کنند. (غیاث اللغات). مقابل تربند. (آنندراج). رجوع به خشک بند کردن شود:
ابر بهاریست ز سرچشمه آب را
زخمی که داشت جوی چمن خشک بند شد.
سلیم (از آنندراج).
وعده لطف و پیام بوسه ای در کار نیست
می کند مکتوب خشکی زخم ما را خشک بند.
صائب (از آنندراج).
نم نماندست در جگر چه علاج
خشک بند است چشم تر چه علاج.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشک باز
تصویر خشک باز
پاکباز، سالک طریقت عارف
فرهنگ لغت هوشیار
دره ای در کدیر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
ورم شکم، نفخ
فرهنگ گویش مازندرانی